معنی مرسی کودک
حل جدول
میسی
لغت نامه دهخدا
مرسی. [م ُ سا](ع ص، اِ) اسم مفعول است از مصدر ارساء. رجوع به ارساء در ردیف خود شود.
- مرسی المزاد، عقد قرارداد مزایده بر کسی که برنده شده و بالاترین بها را پیشنهاد کرده است.
||(مص) برجای بداشتن.(دهار).
مرسی. [م ُ](اِخ) لقب محمدبن جعفربن احمدبن خلف بن حمید بلنسی مرسی، مکنی به ابوعبداﷲ از ادیبان اندلس و عربی دان و آشنا به قرائتها. اصل او از «اسیله» است و به سال 513 هَ. ق. متولد گشت و مدتی عهده دار منصب قضا در بلنسیه بود و به سال 586 هَ. ق. در مرسیه درگذشت. او راست: شرح الایضاح از فارسی، شرح الجمل از جرجانی که هر دو در علم نحو است.(از الاعلام زرکلی ج 6 ص 300 بنقل از بغیهالوعاه و کشف الظنون).
مرسی. [م ِ](فرانسوی، صوت) سپاس. تشکر. متشکرم. سپاسگزارم. ممنونم.
مرسی.[م ُ سا](ع اِ) به معنی مَرسی است یعنی لنگرگاه.
مرسی. [م َ](اِخ) شهری است به تونس با 14 هزار تن سکنه و دارای آبهای معدنی.
- پیمان مرسی، پیمانی است که بین فرانسه و تونس منعقد گشت و بموجب آن پیمان باردو(1881 م.) تعدیل شد و تونس تحت الحمایه ٔ فرانسه گشت.
مرسی. [م ُ](اِخ) لقب حسن بن عضدالدوله علی برادر المتوکل علی اﷲ ملک اندلس، مکنی به ابوعلی و مشهور به ابن هود. فیلسوف و متصوف قرن هفتم هجری. به سال 633 هَ. ق. در مرسیه متولد شد و با اینکه پدرش نایب السلطنه ٔ آنها بود وی به تصوف و حکمت و طب پرداخت.و سپس به حج رفت و ساکن شام گشت و به سال 699 هَ. ق. در دمشق درگذشت. او را به ضلالت و پیروی از وحدت وجود متهم کرده اند.(از الاعلام زرکلی ج 2 ص 221 بنقل از القلائد الجوهریه و شذرات الذهب و فوات الوفیات).
مرسی. [م ُ ی ی](ص نسبی) منسوب به مرسیه که از بلاد مغرب است.(از الانساب سمعانی). رجوع به مرسیه شود.
مرسی. [م ُ](اِخ) لقب احمدبن عمر، مکنی به ابوالعباس و ملقب به شهاب الدین. فقیه و صوفی قرن هفتم هجری.اصل او از مرسیه است و ساکن اسکندریه بود و اهالی اسکندریه تا امروز نیز به وی اعتقادی شدید دارند. مرسی به سال 686 هَ. ق. درگذشت.(از الاعلام زرکلی ج 1 ص 179 بنقل از النجوم الزاهره و الرحلهالورثیلانیه).
مرسی. [م َ سا](ع اِ)جایی که چیزی در آن بر جای می ایستد و استوار می گردد.(ناظم الاطباء). || محل توقف کشتیها نزدیک ساحل لنگرگاه. خور. فُرضه. ج، مَراسی(مراس): علی ساحل ذاک المرسی شجر فاریفون...(الجماهر ص 44). || جریده.(یادداشت مرحوم دهخدا).
مرسی. [م ُ](اِخ) لقب محمدبن عبداﷲبن محمدبن ابی الفضل سلمی مرسی، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به شرف الدین، ادیب و مفسر و محدث اندلسی. وی نابینا بود و به سال 570 هَ. ق. متولد گشت. اصل او ازمرسیه بود و در بلاد مختلف اندلس گردش کرد و به بغداد و خراسان نیز مسافرت نمود و مدتی ساکن حلب و دمشق بود به سال 664 هَ. ق. به مصر رفت و در سال 655 هَ. ق. در راه بین عریش و زعقه درگذشت. او راست: التفسیرالکبیر در حدود 60 جلد، التفسیرالاوسط در 10 جلد، التفسیر الصغیر در 3 جلد، الکافی در نحو، الاملاء علی المفصل، که در حدود 70 خطا را در این کتاب انتقاد کرده است.(از الاعلام زرکلی ج 7 ص 110. بنقل از بغیهالوعاه و ارشاد الاریب و نفح الطیب و الوافی بالوفیات).
مترادف و متضاد زبان فارسی
ممنون، متشکر، سپاسگزار، تشکر، ممنون، ممنونم، متشکرم، سپاسگزارم
گویش مازندرانی
مسی، از جنس مس، زمینی که در آن درخت راش فراوان روییده...
فرهنگ معین
(مِ) [فر.] (فعل.) متشکرم، ممنونم.
کلمات بیگانه به فارسی
سپاس
معادل ابجد
360